بدون عنوان
خاطره تولدت پسر کوچک من ، تصمیم گرفته بودی روز تولد پدرت و خاله ات تو هم زمینی بشی و پا به عرصه وجود بزاری پنجم شهریور ساعت 5 صبح بیدار شدم و به اتاقت رفتم تا مادر بزرگ رو که اونجا خوابیده بود بیدار کنم اما مادر بزرگ خودش بیدار بود کمی بعد بابا هم بیدار شد و همگی حاضر شدیم عمو امیر دقایقی بعد دم در بود همگی با هم راهی بیمارستان اتیه شدیم مسیر خیلی زود تموم شد
نویسنده :
مامان
19:23